حکایت
04 اردیبهشت 1397 توسط هاجر جرفي
مردے را علت قولنج افتاد.
تمام شب از خداے درخواست ڪه بادے از وی جدا شود.
چون سحر رسید ناامید گشت و دست از زندگی شسته، تشهد میڪرد،
و میگفت بار خدایا بهشت نصیبم فرماے!
یڪی از حاضران گفت: اے نادان! از آغاز شب تا این زمان التماس بادے داشتی، پذیرفته نیامد. چگونه تقاضاے بهشتی ڪه وسعت آن به اندازه آسمانها و زمین است از تو مستجاب گردد؟
حکایت امروز ماست. نقد رو رها کردیم نسیه رو چسبیدیم.