داستانک
22 فروردین 1397 توسط هاجر جرفي
? سه نفری چشمشان را به سه برش آخر باقی مانده ی پیتزا انداختند و به همدیگر نگاه کردند. مادر نگاهی به شوهر و دختر و پسرش انداخت و گفت: «مجبور نیستید که بخورید! می گیم جعبه بیاره بذاریم تو جعبه. حالا یا فردا داغ می کنیم می خوریم یا سر راه فقیری، چیزی،… بیشتر »